ماورا



داستان واقعی در خصوص جن

داستانی که تعریف  می کنم کاملا واقعی است و با توجه به این که داستان های مشابه بسیار وجود دارد آن را تعریف می کنم قصه از اونجایی شروع می شه که من خیلی کوچیک بودم و اون موقع زیاد از علوم غریبه چیزی نمی دونستم بگذریم که الان به درجات رسیدم یادمه شب ها بعضی وقتها وقتی توی اتاق تنها می خوابیدم البته اون موقع داداش بزرگترم شب ها توی خواب ناله می کرد و انگار که کسی داشت خفه اش می کرد و من چیزی به جز صدای ناله نمی شنیدم و چون من خوابم خیلی سبک بود از خواب سریع بیدار می شدم و بیدارش می کردم معمولا ساعت چهار شب یا دو شب این اتفاق براش می افتاد وقتی ازش می پرسیدم چی شده می گفت یه نفر داشته خفش می کرده و محکم گلوش رو گرفته بوده و فشار می داده و سخت نفس می کشید و نفس نفس می زد تا این که یک شب من بیدار بودم و داداشم خوابیده بود اون موقع من یادمه که تقریبا دو سال بود علوم غریبه کار کرده بودم و با جن آشنایی داشتم اما خیلی وارد نبودم برادرم خواب بود که یک لحظه احساس کردم یک گربه سیاه توی اتاق هست اما وقتی نگاهم رو بر گردوندم چیزی توی اتاق ندیدم داشتم کتاب مصباح مربوط به علوم غریبه رو می خوندم با این که درجاتی رو طی کرده بودم کمی می ترسیدم ناگهان همینطور که خط های کتاب رو می خوندم احساس کردم که گربه ای سیاه از کنارم رد شد اون موقع کمی ترسیدم چند لحظه بعد برادم ناله ای کرد به او نگاه کردم خوابیده بود اما احساس می کردم که داره اتفاق هایی می افته اما توجهی نکردم حدود یک ساعت گذشت که برادم انگار که داشت گریه می کرد ناله می کرد وقتی نگاهش کردم دیدم که چشماش باز هست اما ت نمی خوره وناله می کنه به سمتش رفتم عجیب بود ت نمی خورد اما چشماش باز بود انگار که ازم کمک می خواست دستم رو بهش زدم انگار خشک شده بود صداش کردم کمی که تش دادم شروع کرد به نفس نفس زدن و گلوش رو گرفت وقتی ازش پرسیدم که چی شده جوابم رو نداد و می گفت هیچی اما فردا صبح ازش هر جوری شده پرسیدم و بهم گفت که یه گربه سیاه روی سینه اش نشسته بوده و نمی تونسته نفس بکشه و وقتی من رفته بودم و بیدارش کردم اون گربه فرار کرده 

روشن شدن حقیقت موضوع

چندین سال از این موضوع گذشته بود با توجه به این که به درجات رسیده بودم و دیگه تا تهش رو بخونید یک روز وقتی برادرم خوابیده بود اون بنده خدا که چند سال پیش اومده بود خلاصه دوباره پیداش شد ما هم که از خدا خواسته

داستانی دیگر در خصوص مکان خاص 

این داستان در خصوص خود من که استاد کسری هستم اتفاق افتاده در یکی از شهرستان ها که خیلی جن اونجا هست من پدر بزرگی دارم که خدا برکت بده خونشون هم بزرگه هم دیگه تو فامیل همه می دونن که اونجا خیلی جن هست من رفته بودم یه شب اونجا بخوابم البته شاید سال گذشته بود من یه دایی داشتم که خدا رحمتش کنه ناگهان اومد بالا سرم من که سریع متوجه شدم به شکلش در اومده سر به سر من بذاره خلاصه از روشی استفاده کردم و انداختمش بیرون اتاق خوب درجه اش خیلی پایین بود منم گرفتم خوابیدم البته بماند که ///// داشتم که هوامو داشتن گرفتم خوابیدم دوباره اومد گلوم رو گرفت  این سری دیدم تعدادشون خیلی بالاست خلاصه  مسائلی پیش اومد و با هم دوست شدیم در خصوص مکان جن ها توی مکانی که تجمع می کنند و اونجا هستن حساس هستن و دوست ندارن هر کسی اونجا بخوابه 

در خصوص بختک و مسائل این چنینی ذکری که من پیشنهاد می کنم همون بسم الله است البته می تونن یه چاقو زیر سرشون بگذارن اما اگر می خواهند ریشه ای بررسی بشه با من تماس بگیرن تا مشکل رو واسه همیشه حل کنم

https://www.instagram.com/ostadkasra/
http://www.ajna.epizy.com/m4/ostadkasravajen/index.html

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود کتاب پی دی اف hwsngup ازدواج آسان خدا عشق آرامش ستاره های آسمان "دیجیتال مارکتینگ ، مشاوره ، مربی گری ،همراهی و مشارکت" سایبرگایز واسه اینکه لاغرشم ^_^ تکنیک برتر بلاگی برای فایل ها شکوفه باران